منبع: سایت آینده را بساز
برگردان: آمادور نویدی
قدرتهای فاشیستی و دمکراتیک غربی حتی برای لحظهای از اندیشه شکستدادن اتحاد شوروی بیخیال نشدند.(۱)
استراتژیستهای آمریکایی با مشاهده مشکلات اقتصادی و سیاسی اتحاد شوروی، و با مشاهده شکاف عمیق در کمپ سوسیالیستی، متوجه شدند که یک فرصت تاریخی بالقوه جهت نابودی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی وجود دارد. طبقه حاکم آمریکا با دانش به این امر در اواخر دهه ۱۹۷۰، این مسیر را بیرحمانه پیگیری نمود: آمریکا با عقبنشینی از تنشزدایی، گسترش تحریمها، گسترش افزایش هزینههای مرتبط به تکنولوژی نظامی، اتحاد شوروی را بیش از پیش به جنگ در افغانستان کشاند.
همانگونه که یوری آندروپوف در سال ۱۹۸۲ تشخیص داد:
«جناحهای جنگطلب غرب هرچه بیشٔتر فعال شده بودند، نفرت طبقاتی آنها از سوسیالیسم بر واقعگرایی و برخی اوقات بر عقل مشترک آنها غالب شد… آنها تلاش نمودند تا با برتری نظامی بر اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی، و بر همه کشورهای جوامع سوسیالیستی پیروز شوند.»(۲)
در ژانویه ۱۹۸۱، رونالد ریگان، که بسیار محافظه کار بود، بعنوان رئیس جمهور آمریکا شروع بکار نمود، و «کارزار مطبوعاتی تمامعیاری» علیه اتحاد شوروی براه انداخت: «یک استراتژی نظامی سفت و سخت جهانی با هدف تشویق و ترویج رفرمهای داخلی روسیه و «انحلال یا حداقل کاهش امپراتوری شوروی». (۳)
مسابقه تسلیحاتی که آمریکا در دوران ریگان به اتحاد شوروی تحمیل نمود، به مراد خود رسید: و منجر به این شد که اتحاد شوروی خود را تا سرحد مرگ مسلح نمود. عواقب بار مسئولیت اقتصادی برای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی منجر به جابجاییها و نابسامانیهای جدی اجتماعی در این کشور شد، و این بدان معنا بود که قدرت رهبری کمپ سوسیالیستی بسختی میتوانست عدالت را درقبال مسئولیتهای سیاست داخلی و خارجی خود برقرار کند. (۴)
اتحاد شوروی بمدت طولانی به سیستم «توازن استراتژیک» توسعه سلاحهای هستهای پایبند بود، و از هیچ کوششی جهت همگام شدن (اما پیشینگرفتن)، با آمریکا کوتاهی نمیکرد. تا اینکه شوروی قادر باشد علیه هر نوع حمله پیشگیرانه آمریکا توان مقابله بمثل داشته، تا بتواند کم و بیش تضمین کند که چنین حملهای صورت نگیرد(منطق بیرحم، اما قانعکننده «تخریب متقابل تضمین شده» اینچنین است.
هسته اصلی فشار تمامعیار ریگان این بود که با استراتژی افزایش بسیار زیاد مخارج نظامی، اتحاد شوروی را مجبور به پیروی کرده و ورشکسته نماید. سام مارسی نظاره کرد که «دولت ریگان دست به همهکاری زد و بیش از ۲ تریلیون دلار جهت درهمشکستن و به تلهانداختن اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی هزینه کرد. توافقات قبلی درباره قرادادهای هسته ای، که بنظر میرسید این امر وضع را پایا ساخته است، بوسیله دولت ریگان تضعیف شد.»(۵)
همانگونه که در مقاله دوم این مجموعه مقالات به اختصار مورد بحث قرار گرفت(۶)، سرمایهداری در حوزه تولیدی که مستقیما نفعی برای مردم ندارد، نسبت به سوسیالیسم ارجحیت دارد. در اقتصاد سرمایهداری، مسابقه تسلیحاتی نیازمند تسلیحات با تکنولوژی پیشرفته است، تا سرمایهداری را تحریک کند، و سود ایجاد کند، و این امر طبقه حاکم(سرمایهدار) را خوشحال میکند، و درنتیجه دولتهایش را باثبات نگه میدارد. اما در یک اقتصاد سوسیالیستی- که بطور مشخص بجای ایجاد سود برای اقلیتی کوچک در جهت رفع نیازهای مردم متمرکز است – تمرکز بیشتر بر توسعه نظامی مستلزم سلب منابع از حوزه های دیگر تولید است – «جابجایی منابع مادی و انسانی از شهروندان عادی به اقتصاد نظامی، جهت مقابله با چالش فشار نظامی غربی است.»(۷) با توجه به کُندی رشد اقتصادی، و باتوجه به مشکلات موجود با تولید مواد غذایی، تأمین و تدارک مسکن و تولید سبُک، مسابقه تسلیحاتی منجر به مشکلات واقعی شد. همه اینها باعث شد که طبقه (کارگر) حاکم کمتر راضی شود و وضعیت سیاسی داخلی کمثبات گردد.
گرچه تبلیغات غرب، همانگونه که انتظار میرود، اتحاد شوروی را بعنوان قدرتی متخاصم و متجاوز بتصویر کشید، اما درواقع، دولت شوروی ناامیدانه خواهان پایان دادن به مسابقه تسلیحاتی و آشتی پایدار بود. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی یکطرفه متعهد به سیاست عدمحمله اول شد، و مجموعهای از پیشنهادات خلع سلاح، ازجمله کاهش دو سوم سلاحهای میانبُرد هر دو طرف، شوروی و ناتو را ارائه داد.
بوریس پونوماریف دیدگاه شوروی را مختصر و مفید جمعبندی کرد:
«آمریکا و سایر کشورهای عضو ناتو مسابقه تسلیحاتی را بطور کامل به شوروی تحمیل کرده اند. آمریکا از زمان پیدایش بمب اتمی ابتکار عمل جهت توسعه و تکمیل سلاحهای هسته ای و وسایل نقلیه، حمل و نقل آنها را بدست گرفته است. اتحاد شوروی، هرزمان مجبور شد جهت تقویت دفاع از خود و حفاظت از کشورهای جامعه سوسیالیستی به این چالشها جواب دهد و نیروهای مسلح خود را با سلاحهای کافی مجهز کرده و تسلیحات خود را بهروز کند. اما اتحاد شوروی ثابتقدمترین حامی تحدید مسابقه تسلیحاتی، پیشگام خلع سلاح (هسته ای) زیرنظر مؤثر بین المللی بوده و هست. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی از پایان جنگ جهانی دوم دهها پیشنهاد را در اینزمینه ارائه داده است… مسابقه تسلیحاتی که بوسیله امپریالیسم راه اندازی شده است، در حال حاضر، زرادخانه عظیمی از سلاحهایی مرگبار با ظرفیت تخریبی بیسابقه تولید نموده است و منایع عظیمی را بلعیده است که در غیراینصورت میتوانست بنفع انسانها مورد استفاده قرار گیرد.» (۸)
این برخورد بشردوستانه را با گفته نماینده رهبری طبقه حاکم آمریکا، رونالد ریگان مقایسه کنید که در مارس ۱۹۸۳ جهت افزایش تولید سلاحهای هستهای آمریکا و جهت خاتمه همیشگی تنشزدایی استدلال نمود:
«در توصیفهایتان درباره پیشنهادات توقف هستهای، من بشما اصرار میکنم که مواظب وسوسه غرورتان باشید- وسوسه دوستانه ایکه خودتان را بالاتر از همه بدانید و هردو طرف را به یک اندازه گناهکار بدانید، تا اینکه حقایق تاریخ و انگیزههای تهاجمی یک امپراتوری شیطانی را نادیده بگیرید، و بسادگی مسابقه تسلیحاتی را یک سوءتفاهم بسیار بزرگ بخوانید و بنابراین خودتانرا از مبارزه بین حق و ناحق و خوب و بد دور کنید… واقعیت اینستکه ما باید صلح را از طریق نیروی توان خود پیدا کنیم.»(۹)
ریگان با فخزفروشی، عمق حماقت خود مبنی بر جاهطلبی ایدئولوژیکش را اضافه نمود: «ترجیح میدهم که همین حالا دخترکهایم بمیرند، اما بازهم معتقد بخدا باشند، تا اینکه در یک حکومت کمونیستی بزرگ شوند و روزی بمیرند که دیگر بخدا ایمان نداشته باشند.»
تشدید لفاظی با تشدید جنگ اقتصادی و مانور ژئواستراتژیک آمریکا همراه بود. کیران و کنی اشاره میکنند که هدف آمریکا «ندادن تکنولوژی پیشرفته به اتحاد شوروی و کاهش واردات نفت و گاز اروپا از شوروی بود. در سال ۱۹۸۳، صادرات تکنولوژی پیشرفته آمریکایی به اتحاد شوروی فقط به ارزش ۳۰ میلیون دلار در مقایسه با ۲۱۹ میلیون دلار در سال ۱۹۷۵ بود. این جنگ اقتصادی با انکار دسترسی شورویها به تکنولوژی پیشرفته قطع نشد؛ آمریکا همچنین، کالاهایی را که شوروی دریافت مینمود، تخریب میکرد.»(۱۰)
درضمن، آمریکا با پیبردن به این امر که شورویها بشدت وابسته به صادرات نفت هستند تا ارز سخت(دلاری) تولید کنند، تا بدانوسیله هزینه واردات مورد نیاز خود از غرب(بویژه غلات و محصولات با تکنولوژی پیشرفته) را پرداخت کنند، دولتهای دستنشانده خود در حوزه خلیج فارس را سازماندهی نمود که نفت بیشتری تولید کنند تا در نتیجه، منجر به کاهش قیمت نفت در بازار جهانی گردد. به همه این کارشکنیها، «تهاجم تبلیغاتی، اقدامات دیپلوماتیک جهت کاهش دسترسی به تکنولوژی غرب، خرابکاری در اقتصاد شوروی با صدور تجهیزات ناقص، و کوشش جهت ورشکسته کردن شورویها از طریق شروع مسابقه تسلیحاتی(ساخت ابزار نظامی)» اضافه شد. (۱۱)
لحظه تعئینکننده مسابقه تسلیحاتی، اعلام ریگان در باره ابتکار دفاع استراتژیک (Strategic Defense Initiative)- «جنگ ستارگان»، و سیستم موشکی ضدبالیستیک طراحی شده بود که جهت جلوگیری از احتمال حملات موشکی هستهای علیه آمریکا بود. اگرچه که آشکارا مورد بحث قرار نگرفته بود، اما هدف نظامی آن قطع سیستم تخریب متقابل تضمین شده و توازن استراتژیک بود، که به آمریکا اجازه میداد آزادانه در باجگیری هستهای درگیر شود. هدف دیگرش این بود که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی را ترغیب کند تا یک سیستم رقیب توسعه دهد، و بدینطریق، به اقتصاد شوروی بیشتر ضربه بزند. در خاتمه، جنگ ستارگان – که حدود ۱۰۰ میلیارد دلار جهت آن هزینه شده بود، رها شد. آمریکا موفق نشد نزدیک به مقیاسی بشود که برای ساخت یک سیستم دفاعی موشکی هستهای برنامهریزی کرده بود، اما منجر به دور دیگری شد که اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی در تحقیق و توسعه (R&D) نظامی، بسیار زیاد سرمایهگذاری کند.
بنظر رهبران شوروی در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰، که با شکست امپریالیسم آمریکا در ویتنام (۱۲)، اولین انقلاب سوسیالیستی در منطقه کارئیب(در گراناد)(۱۳)، پیروزی جنبشهای رهاییبخش ملی در موزامبیک، آنگولا، گینه بیسائو و زیمبابوه، انقلاب ساندنیستی در نیکارگوئه، به موازات تجارب انقلابی در اتیوپی و افغانستان همراه بود، موقعیت جهانی کاملا مطلوب بنظر میرسید.
پونوماریف در سال ۱۹۸۳ نوشت که «اکنون روند انقلابی در بسیاری از کشورهای درحال توسعه برقرارست. انقلاب دمکراتیک ملی در افغانستان تحت حزب دمکراتیک خلق( افغانستان)، مردم آن کشور را مقتدر ساخته است که رژیم ارتجاعی ضدتوده ای سابق را سرنگون ساخته و در مسیر مترقی توسعه اقتصادی و اجتماعی گام بردارند. پیروزی انقلاب در اتیوپی، آزادی انقلابی مردم آنگولا، موزامبیک و سایر مستعمرات سابق پرتغال، خاتمه دادن به رژیم نژادپرست و کسب استقلال مردم زیمبابوه، به نیروهای مترقی آفریقا انگیزه الهامبخشی داد. پیروزی انقلاب توده ای در نیکاراگوئه، موج فزاینده مبارزات رهاییبخش در آمریکای مرکزی و منطقه کارئیب، نشانگر گسترش کمربند آزادی در نیمکره غربی است. مردم یمن جنوبی، جمهوری خلق کنگو و برخی از کشورهای دیگر پیگیر مسیر سوسیالیستی توسعه هستند.»(۱۴)
بهرحال، در اینزمان، قدرتهای غربی درگیر برنامه بسیار بزرگ «بازگردان اوضاع» بودند، و از قیامها علیه دولتهای مترقی در آنگولا، افغانستان، نیکاراگوئه، اتیوپی، موزامبیک، کامبوج و یمن جنوبی پشتیبانی میکردند. ویجی پراشاد مینویسد که سازمان سیا و پنتاگون «ایده ًمهارً صرف کمونیسم را بنفع استفاده از نیروی نظامی جهت عقبراندن تلاشهایش رها کردند – حتی موقعیکه این تلاشها با حمایت گسترده مردمی روبرو شد.»(۱۵) همه کشورهای تحت حمله به کمکهای فوری نظامی و مدنی احتیاج داشتند، و اتحاد شوروی چاره ای جز ارائه کمک نداشت. در سال ۱۹۸۳، آمریکا از موقعیت هرج و مرج حاکم بر جنبش جواهر نو در گرانادا جهت سرنگونی انقلاب گراناداییها و از طریق اشغال نظامی استفاده نمود. در همین اثنی، ویتنام و کوبا همچنان به کمکهای سخاوتمندانه شوروی بسیار وابسته بودند. اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بیش از حد گسترش یافته بود. کیران و کنی اشاره میکنند که «جامعه شوروی فارغ از تهدید تهاجم خارجی، هرگز از لاکچری(تجمل) توسعه داخلی لذت نبرد. هزینه دفاع سالانه از خود و کمک به متحدانش افزایش مییافت و منابع را از سرمایهگذاریهای داخلی مفید اجتماعی خالی نمود. تا سال ۱۹۸۰، کمکهای شوروی به متحدانش مبلغ ۴۴ میلیارد دلار در سال هزینه برمیداشت، و مخارج تسلیحاتی ۲۵ تا ۳۰ درصد اقتصاد شوروی را میبلعید.»(۱۶)
آمریکا، همراه با تشدید نظامی، استراتژی «تحول صلحآمیز» را پیگیری میکرد، و به حمایتش از جنبش مخالفان در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی و جنبشهای متنوع «حامی دمکراسی»(حامی سرمایهداری) در اروپای شرقی و مرکزی افزود. رادیو اروپای آزاد و رادیو آزدی، دوره تشدید جنگ ایدئولوژیک را رهبری کردند:
«هر دو شبکه، ملیگرایی(ناسیونالیسم) را تحریک نمودند، به خشم ناشی از فاجعه چرنوبیل دامن زدند، مخالفت با جنگ شوروی در افغانستان را تشویق کردند، پلاتفرمی برای حامیان بازار، طرفداری مانند یلتسین ارائه داد، و علیه رهبر حزب، ایگور لیگاچف، پس از مخالفت وی با گورباچف، اتهامات فساد بیاساسی را طریق رادیوها پخش کردند.»(۱۷).
آندروپوف در سخنرانی سال ۱۹۷۹ خود به گرایش غربگرایانه و حمایت امپریالیستی از جنبش مخالفان اشاره نمود:
«افرادی که خودشانرا از جامعه شوروی جداکردهاند و در فعالیتهای ضدشوروی درگیرند، قانون را زیرپا میگذارند، به غرب اطلاعات دروغ ارائه میدهند تا شایعات دروغ پخش میکنند، و سعی میکنند که وقایع گوناگون ضداجتماعی را تحریک کنند. این مُرتدان هیچ حمایتی دراین کشور نداشته و نمیتوانند داشته باشند. بهمیندلیلست که دقیقا آنها جرئت نمیکنند علنا در یک کارخانه، یا در یک مزرعه اشتراکی، یا در یک اداره بیرون بیایند. اگر خواسته باشیم بصورت استعاری صحبت کنیم، آنها باید از اینجا فرار کنند. وجود این باصطلاح «مخالفان» تنها بدیندلیل ممکن شده است که درواقع دشمنان سوسیالیسم، مطبوعات غربی، دیپلماسی، همچنین عوامل و عناصر اطلاعاتی و دیگر نوکران، لوازم ویژه را جهت کار و فعالیت خرابکارانه در این عرصه فراهم کرده اند. موضوع مخالفت نوکرضفتان غربگرا، دیگر برای هیچکسی راز نهفتهای نیست و همه میدانند که این «مخالفت» در نوع خود به حرفه ای برای مخالفان تبدیل گشته است، که سخاوتمندانه با ارزها و سوپهای(مواد غذایی) خارجی پاداش میگیرند، که در نهایت، با آنچه که آژانسهای ویژه امپریالیستی به جاسوسان و عوامل خود پرداخت میکنند، تفاوت چندانی ندارند.» (۱۸)
کارشناس چین، دیوید شامباو، اشاره میکند که در(ارزیابی) حزب کمونیست چین در باره پسامرگ سوسیالیسم اروپایی، «تحولات صلح آمیز» نقش مهمی ایفا میکند. «تحلیلگران چینی، و خود حزب کمونیست چین، درباره این موضوع وسواس داشته اند و سالهاست که اعلام کرده اند و مدعی شده اند که این امر (یک) استراتژی آمریکاییست – که اولین کاربُرد از این اصطلاح به جان فوستر دالیس(John Foster Dulles) و به دهه ۱۹۵۰ برمیگردد. گقته میشود که استراتژیهای تحول صلحآمیز از ابزارهای متفاوتی استفاده میکند که امروزه از آنها بعنوان ًقدرت نرمً نام میبرند: که شامل پخش اراجیف رادیویی از طریق موج کوتاه، تشویق و ترویج حقوق بشر و دمکراسی، کمکهای اقتصادی برای سازمانهای غیردولتی و اتحادیههای مستقل، گسترش ایدئولوژی کاپیتالیسم و آزادی، پشتیبانی از فعالیتهای زیرزمینی، نفوذ نشریات رسانه ای غربی در کشورهای مخالف سرمایهداری یا باصطلاح بسته)، مبادلات دانشگاهی و فرهنگی و غیره است. گفته شده بود که تحول صلح أمیز ًدوقلوی نرم ً برای ًمهار سخت ً است»(۱۹)
بهرحال، شاید مهمترین عنصر «فشار تمامعیار»، پشتیبانی آمریکا از شورش مجاهدین در افغانستان بود، که منجر به مشکلات متعدد اقتصادی و سیاسی در اتحاد شوروی شد.
از آنجایی که افغانستان بخش قابلتجهی از مرز جنوبی اتحاد شوروی را بخود اختصاص داده است، همیشه برای اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی مهم بوده است، و اولین پیمان دوستی بین دو کشور در سال ۱۹۲۱ به امضاء رسید (در واقع، این پیمان از اولین نوع خود بین اتحاد شوروی و هر کشور دیگری بود). سرشت حیاتی روابط شوروی و افغانستان با این واقعیت توضیح داده میشود که استالین در کتاب سال ۱۹۲۴ خود، اصول یا مبانی لنینیسم (۲۰)(کتابی کلیدی که مارکسیسم- لنینیسم را بگونه ای خلاصه کرد که براحتی توسط توده های شوروی قابل فهم باشد)، و اینکه استالین در این کتاب، اساس ایدئولوژیک حمایت شوروی در مبارزه افغانستان علیه سلطه بریتانیا را شرح میدهد:
«سرشت انقلابی یک جنبش ملی که تحت ظلم وستم امپریالیستی قرارد دارد، لزوما نیاز به عناصر پرولتری، وجود یک برنامه انقلابی یا جمهوری، و وجود یک مبنای دمکراتیک را پیشفرض قرار نمیدهد. مبارزه ایکه پادشاه افغانستان جهت استقلال کشورش انجام میدهد، علیرغم دیدگاههای سلطنتطلبانه خود و یارانش، بدیندلیلکه امپریالیسم را خسته، اذیت و تضعیف میکند، از نظر عینی مبارزه ای انقلابیست.»
روابط خوب بین دو کشور در تمام مدت موجودیت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی زنده مانده است. اگرچه برخی اوقات در این رابطه فراز و نشیبهایی وجود داشته – و عمدتا مربوط به این میشد که دولت افغانستان تحت طولانی شدن حکومت پادشاهی ظاهر شاه (که از سال ۱۹۳۳ تا ۱۹۷۳ دوام یافت)، در هرلحظه بیشتر بسمت و سوی آمریکا و یا اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی گرایش دارد – و اینکه افغانستان عموما یک همسایه خوب درنظر گرفته میشود که رهبرانش برای کشورشان رؤیای استقلال و مدرانیزاسیون ملی را داشتند که مورد حمایت اتحاد شوروی بود.
افغانستان از اواسط دهه ۱۹۵۰ ببعد، ذینفع از کمکهای قابل توجه، سرمایهگذاری و وامهای مطلوب اتحاد شوروی بود. خروشجف و نیکولای بولگانین، اولین وام بزرگ اکتشافی به ارزش ۱۰۰ میلیون دلار را در سفر به کابل در سال ۱۹۵۵ اعلام نمودند. با کمک شوروی در دهههای بعد، بیمارستانها، مدارس، جاده ها، سیستمهای آبیاری، لوله کشی، کارخانهها، نیروگاهها و … ساخته (که برخی اوقات توسط اوپراتورهای شوروی اداره میشدند). ده ها هزار شهروند افغانستانی در دانشگاههای شوروی تحصیل کردند.
اولین سازمانهای کمونیستی افغانستان در اواسط دهه ۱۹۶۰ برپا شدند: شعله جاوید، بشدت در راستای خط و مشی چین بود، اما حزب دموکراتیک خلق افغانستان(PDPA)، به اتحاد شوروی نزدیکتر بود. حزب دمکرانیک خلق بزودی پس از تشکیل خود به دو جناح رقیب انشعاب کرد- خلق(«توده ها») و پرچم(«درفش»)- که عداوت مرگبار آنها تا دو دهه بعد، یکی از مشکلات تعیین کننده در سیاست افغانستان شد.(۲۱)
در مقابله با سرکوب شدید نیروهای دولتی به ریاست پرزیدنت محمد داوود( به کسیکه حزب دمکراتیک خلق افغانستان کمک نمود تا قدرت را در سال ۱۹۷۳ به دست گیرد)، رهبری حزب دمکراتیک خلق افغانستان تصمیم گرفت که از اهرم نفوذ حمایت مهم خود در پایگاه ارتش جهت بدست گرفتن قدرت، در آنچه که بعد به انقلاب ثور(آوریل) معروف شد، استفاده کند. کاخ ریاست جمهوری در کابل در ۲۸ آوریل ۱۹۷۸، مورد یورش قرار گرفت، داوود و محافظانش کشته شدند، و جمهوری دمکراتیک افغانستان(DRA) با کمونیستهای باتجربه نورمحمد ترهکی بعنوان پرزیدنت و ببرک کارمل بعنوان معاونش، اعلام گردید.
هدف ادعا شده دولت جدید، شکستن چنگال چند قرن فئودالیسم و ایجاد افغانستانی مترقی و مدرن بود- نظمی اغراقآمیز برای کشوری که با مرگ و میر نوزادان با نرخ ۲۶۰ در هزار، میانگین امید به زندگی ۳۵ سال، میزان باسوادی و حضور در مدارس ابتدایی، بترتیب، زیر۱۰ درصد و ۱۷ درصد روبرو بود. (۲۲) استیفن گوانز اشاره میکند که: «نیمی از جمعیت از سل (TB)، و یکچهارم از مالاریا عذاب میکشید.»(۲۳) زنان در روستاها کاملا مطیع مردانند، مجبورند که چادر به سر کنند، و از دسترسی به آموزش محرومند. ازدوج اجباری و ازدواج کودک و خرید و فروش عروسان در روستاها فراگیر بود.
از اینرو، سرشت برنامه حزب دمکراتیک خلق این بود که: «زمین به دهقانان، مواد غذایی برای گرسنگان، آموزش مجانی برای همه». تأمل یکی از میلیتانتهای حزب دمکراتیک خلق افغانستان این بود: «ما میدانستیم که ملاها در روستاها علیه ما توطئه میکنند، بدینجهت، ما احکام خودمانرا سریعا صادر کردیم تا تودهها بتوانند ببینند که منافع واقعیشان در کجا نهفته است… برای اولین بار در تاریخ افغانستان به زنان حق تحصیل داده شده بود… ما به آنها گفتیم که آنها مالک بدنهای خودشانند، و میتوانند با هرکسیکه مایلند ازدواج کنند، و مجبور نیستند مانند حیوانات اهلی در سکوت و در کُنج خانه زندگی کنند.»(۲۴)
دولت حزب دمکراتیک خلق افغانستان قوانینی معرفی کرد که همه بدهیهای دهقانان فقیر را لغو نمود(در نتیجه، نزدیک به دو سوم جمعیت از آن سود میبردند) و رفرمهای ارضی را شروع کرد. دولت حزب دمکراتیک خلق افغانستان آشکارا متعهد به برابر جنسی بود، برای دختران آموزش عمومی را براه انداخت و خرید و فروش عروس، و ازدواجهای تنظیم شده و ازدواج کودکان را لغو نمود. مایکل پرنتی مینویسد که:
«دولت ترهکی اتحادیههای کارگری را قانونی کرد، حداقل دستمزد، مالیات بر درآمد تصاعدی، کارزار سودآموزی و برنامههایی را تنظیم نمود که به مردم عادی دسترسی بیشتری به مراقبتهای بهداشتی، مسکن، و بهداشت عمومی میداد. شرکتهای تعاونی دهقانی نوپا شروع بکار کردند و کاهش کلیدی قیمت بر برخی از اقلام غذایی اعمال شد… دولت ترهکی شروع به ریشهکن کردن کشت خشخاش تریاک کرد. افغانستان تا آنزمان بیش از ۷۰ درصد از تریاک مورد نیاز هروئین دنیا را عرضه و تولید کرده بود. این دولت همچنین همه قروض کشاورزان را لغو نمود و برنامه بزرگ رفرمهای ارضی را شروع و توسعه داد.»(۲۵)
این تغییرات بابدل همه نبود. در کابل، پایتخت افغانستان، ابتکارات حزب دمکراتیمک خلق از حمایت گسترده ای برخوردار گشت. با اینحال، اربابان در روستاها قادر شدند که از محافظهکاری ریشه دار اجتماعی استفاد کنند تا بدینوسیله در آتش مخالفت با دولت هیزم بریزند و مردم را تحریک کننند. دولتهای مرکزی افغانستان همواره کنترل محدودی بر روستاها و قبایل داشته اند، و هرچه دولتها باثباتتر بودند، بازهم ناآرامیهایی در برخی از روستاها وجود داشته است، که در بیشتر مواقع آنها را بحالخود رها میکردند. برای یک دولت سوسیالیستی که تصمیم گرفته است تا کمر فئودالیسم را بشکستند، این امر گزینه قابل قبولی نبود.
رفرمهای ارضی، لغو قروض و برابری زن و مرد میبایستی در میان توده های دهقانان فقیر مورد قبول باشد، اما درروستاها و حتی شهرها مالکان و ملاها دسترسی بهتری به دهقانان فقیر داشتند و قادر شدند بسیاری از آنها را متقاعد سازند که برنامه حزب دمکراتیک افغانستان حمله ظالمانهای به اسلام توسط کمونیستهای شهری کافر و بیخداست.
فقط چند ماه پس از بدست گرفتن قدرت توسط حزب دمکراتیک خلق افغانستان، فرد هالیدی شروع ابتدایی اپوزسیون سازماندهیشده علیه جمهوری دمکراتیک افغانستان را شرح داد:
«نیروهای ضدانقلاب پس از درنگها و تردیدهای اولیه، مجددا شروع به تجمع کرده اند. اغلب خانواده سلطنتی در حال حاضر یا مرده اند و یا مغرورانه در تبعیدند و بعیدست که ضدانقلاب را رهبری کنند؛ اما نیروهای دیگری فعالند که از نظم کهنه سود میبردند. اینها شامل اربابان، رؤسای قبایل، چاکران مدنی/ دولتی بالا و ملاها میشود، و گزارشهایی از فرار هزاران نفر به پاکستان وجود دارد، جاییکه پیشبینی شده برای کمک از عربستان سعودی و ایران تقاضای کمک کردهاند… ترهکی مطرح کرده است که از نمایندگان قبایل برهبری خانهایشان جهت ملاقات به کابل دعوت بعمل آورده است – باتوجه به آداب و رسوم تاریخی مردم- حاکمان افغانستان – و جمهوری دمکراتیک افغانستان بارها بر احترام به اسلام تأکید کرده اند. بااینوجود، خطرات اعمال ضدانقلابی، باید با توجه به سرشت جامعه افغانستان، ضعف حزب دمکراتیک خلق افغانستان و سبعیت و درنده خویی دشمنان جمهوری دمکراتیک افغانستان، در نظر گرفته شود…» (۲۶)
فرد هالیدی با آیندهنگری قابل توجهی افزود:
« آشکارست که دهقانانی که آلوده به بلای قبیلهگرایی و مشکل مذهبی هستند، میتوانند تحت شرایط خاصی، بطور موقت جهت جنگ با یک رژیم انقلابی جدید مستقر در شهر بسیج شوند. آمریکا، چین، ایران و پاکستان همگی توانستند از مشکلات جمهوری دمکراتیک افغانستان بهره برداری کنند.»
آمریکا و پاکستان بلافاصله شروع به کمک به گروهای مخالف جمهوری دمکراتیک خلق کردند. همانگونه که فرد هالیدی پیشبینی نمود، مشکل نبود افغانهایی پیدا کرد که علیه دولت اسلحه بدست بگیرند، بویژه زمانیکه این سلاحهای بسیار ماهر همراه با درآمدی ثابت بوسیله پاکستان و عربستان سعودی پرداخت میشد. سیا(سی آی ای) و آژانس اطلاعاتی پاکستان (آی اس آی)، «کارزار مداخله در مقیاس گسترده را در افغانستان بطرفداری از زمینداران فئودال برکنار شده، رؤسای مرتجع قبایل، ملاها، و قاچاقچیان تریاک همآهنگ کردند.»(۲۷)
زبیگنو برژینسکی، که آنزمان مشاور امنیت ملی وقت پرزیدنت جیمی کارتر بود، بعدها اقرار نمود که عملیات علیه دولت اافغانستان بسیار قبل از ورود ارتش شوروی شروع شده بود:
«مطابق با تفسیر رسمی گذشته، کمک سیا به مجاهدین در سال ۱۹۸۰، یعنی، در ۲۴ دسامبر، پس از حمله ارتش شوروی به افغانستان در سال ۱۹۷۹ شروع شد، اما واقعیتی که تابحال بدقت برملا نشده، کاملا متفاوت است: در واقع، در ۳ ژوئیه ۱۹۷۰ بود که پرزیدنت جیمی کارتر اولین دستور کمکهای سری به مخالفان رژیم حامی شوروی در کابل را امضاء نمود.»(۲۸)
در مواجهه با بروز مقاومتهای بسیار زیاد مخالفان قدرت دولت – که قیام هرات در ماه مارس ۱۹۷۹برجسته ترین آنها بود- حزب دمکراتیک خلق افغانستان جهت دفاع از خود مجبور به سرکوب شدید شورشیان شد.
بریتویت تخمین میزند که:
«در اواسط تابستان ۱۹۷۹، احتمالا دولت بیش از نصف کشور را کنترل نمیکرد.» اوضاع مجددا با ادامه نفاق دیرینه در حزب دمکراتیک خلق افغانستان بین خلق (برهبری پرزیدنت ترهکی و وزیر دفاعش حفیظ الله امین) و پرچم (برهبری معاون پرزیدنت، ببرک کارمل)، پس از یک دوره از وحدت تنشبار، بدتر شده بود. پرچمیهای مهم بعنوان سفیر به کشورهای مختلف دوردست فرستاده شدند، و بسیاری از مقامات پائین رتبهتر تیرباران گشتند.
دولت افغانستان طی سال ۱۹۷۹، جهت نجات انقلاب ثور از شورش ارتجاعی تحت حمایت آمریکا، بارها از اتحاد شوروی تقاضای مداخله نظامی نمود. رهبری شوروی تمایلی فراتر از ارائه سلاح، مشاوره و حمایت اقتصادی به حزب دمکراتیک خلق افغانستان نداشت تا وارد جنگ شود، زیرکه نگران فروپاشی نهایی استراتژی تنشزدایی با غرب بود- و احتمالا ناراحتی متحدان خود در کشورهای درحال توسعه، و بدینجهت وزیر امورخارجه شوروی، آندره گرمیکو پیشبینی کرد: «همه کشورهای غیرمتعهد علیه ما خواهند شد.» (۲۹)
بدون شک نقطهعطف زمانی اتفاق افتاد که اختلافات خشونتآمیز و اتهامات متقابل در حزب با افزایش نگرانی و بطورکل در شرایط بیثبات در کشور منجر به تشدید جنگ قدرت بین برجستهترین رهبران خلق، ترهکی و امین شد. حفیط الله امین دست بالا را کسب نمود، ترهکی را از قدرت برکنار کرد و در ۱۴ سپتامبر دستور مرگ وی را صادر نمود. این چرخش حوادث منجر به آن شد که شورویها (پیشنهاد مداخله) را دوباره بررسی کنند. آنها به ترهکی بیشتر از امین اعتماد داشتند، و بگونهای موجه نگران بودند که ادامه دعوای مرگبار درون حزب دمکراتیک خلق افغانستان، تلاشهایشان را جهت شکست شورش بخطر میاندازد. «روسها، بتدریج با بیرغبتی زیاد، بشدت بدگمان بودند که این یک اشتباه است، اما بسمت و سوی مداخله نظامی رفتند، زیرا که نمیتوانستند در باره آلترناتیو بهتری فکر کنند»(۳۰)
ورود اولین سربازان روسی به افغانستان در ۲۵ دسامبر ۱۹۷۹ بود، که حوزه مأموریت آنها محدود بود: کمک به رفقایشان در حزب دمکراتیک خلق افغانستان جهت سرنگونی امین و برقراری رهبری ببرک کارمل از پرچم بعنوان رئیس دولت؛ خاتمه دادن به کدورت در حزب دمکراتیک خلق افغانستان؛ کمک به ارتش افغانستان جهت کسب برتری علیه شورش؛ و بازگشت سریع به کشورشان. «هدف تصرف یا اشغال کشور نبود، بلکه تأمین امنیت شهرها و جادههای بین آنها بود، و خروج هرچه زودتر و بمحض اینکه دولت افغانستان و نیروهای مسلحش در موقعیتی قرار بگیرند که مسئولیت را بعهده بگیرند.»(۳۱)
دولت آمریکا ریاکارانه، کارزار جهانی خشمناکی علیه مداخله شوروی را براه انداخت، و مدعی شد که این مداخله نقض قوانین بین المللی و الگویی از امپریالیسم است. بسرعت تحریمهایی علیه اتحاد شوروی اعمال کرد، و همچنین المپیک سال ۱۹۸۰ مسکو را بایکوت نمود. مهمتر اینکه، «مداخله شوروی برای سیا فرصتی طلایی بود که مقاومت قبیلهای را به یک جنگ مقدس، یک جهاد اسلامی تبدیل کرده تا بدینوسیله کمونیستهای بیخدا را از افغانستان اخراج کند. آمریکا و عربستان سعودی طی سالها حدود ۴۰ میلیارد دلار جهت جنگ در افغانستان خرج کردند. سیا و متحدانش حدود ۱۰۰ هزار نفر مجاهد بنیادگرا را از ۴۰ کشور مسلمان ازجمله پاکستان، عربستان سعودی، ایران، الجزایر، اندونزی… و خود افغانستان استخدام، تأمین مالی کرده و آموزش دادند. در میان آنهایی که به این فراخوان پاسخ دادند، اُسامه بن لادن، میلیونر راستگرای متولد عربستان سعودی و پیروانش بود.»(۳۲)
علیرغم نمایش عمومی دهشت آمریکاییها، شواهد نشانگر آنست که آمریکا از مداخله نظامی اتحاد شوروی در افغانستان خیلی خوشحال بود. برژینسکی در باره این موضوع رُک و راست بود:
«ما به روسها فشار نیاوردیم که مداخله کنند، اما ما احتمال مداخله آنها را تعمدا افزایش دادیم … آن عملیات محرمانه [حمایت از مجاهدین از اواسط سال ۱۹۷۹]، ایده شگرفی بود. این ایده عواقب مؤثری داشت تا روسها را در دام افغانستان گیر بیفتند و شما میخواهید از این موضوع پشیمان شوم؟ همانروزیکه شورویها بطور رسمی وارد افغانستان شدند، من ضرورتا به پرزیدنت کارتر نوشتم: «اینک ما این شانس را داریم که به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی جنگ ویتنامش را بدهیم.» درواقع، برای ۱۰ سال، مسکو مجبور شد جنگی را ادامه دهد که برای رژیم قابل تحمل نبود، جنگی که منجر به روحیهزدایی و درنهایت به انحلال امپراتوری شوروی منجر گشت.»(۳۳)
سازمان جاسوسان نظامی پاکستان مقادیر زیادی پول و سلاح به مقاومت افغانستان سرازیر کرد، کمپهای آموزشی در مرز افغانستان برقرار نمود، مسیرهای تدارکاتی را برنامهریزی کرد، و با حرارت (البته تا اندازه زیادی بیفایده)، جهت ایجاد نوعی وحدت بین هفت گروه اصلی مقاومت اسلامگرا کار کرد.
معلوم شد که مداخله شورویها در افغانستان خیلی دشوارتر از آنی بود که فکرش را میکردند. متحدان افغانستانی آنها انشعاب کرده و اغلب ناامید بودند؛ درهمین اثنی، دشمنانشان با سلاحهای پیشرفته مسلح شده، در میان مردم محلی از حمایت قابل توجهی برخوردار بودند، با نفرت شدید نسبت به متجاوزان کمونیست بیایمان تحریک شدند و قادر گشتند از قلمرو کوهستانی افغانستان بنفع خودشان استفاد کنند. درضمن، ارتش سرخ برای یک جنگ ضدشورش آموزش ندیده بود. آخرین جنگ بزرگی که جنگیده بود، به جنگ جهانی دوم برمیگشت. جنگی که ارتش سرخ آموزش دیده بود بجنگد، عملیاتی دفاعی علیه حمله زمینی و بمباران هوایی در مقیاس ناتو بود. جنگیدن با مجاهدین در پنهانگاهها بسیار فراتر از قلمرو راحت ژنرالهای شوروی بود.
اُد آرنه وستاد مینویسد که: «از سال ۱۹۸۱ ببعد، جنگ به یک بنبست خونین تغییر یافت، که در آن، بیش از یک میلیون نفر از مردم افغانستان و حداقل ۲۵ هزار سرباز شوروی کشته شدند. علیرغم تلاشهای بخوبی طراحی شده، ارتش سرخ بسادگی قادر نبود مناطقی را کنترل کند که در قلمرو عملیاتی آنها بود- آنها بسمت وسوی سنگرهای شورشیان پیشروی نمودند، آنها را برای هفتهها یا ماهها اشغال کردند، ولی بعد بدلیل تمرکز نیروهای مجاهدین، یا بیشتر اوقات به ایندلیل که حریفهایشان بجاهای دیگر حمله میبردند، مجبور به عقبنشینی شدند.»(۳۴)
بدون شک، درحالیکه در هردو طرف، سبُعیت و خشونت وجود داشت، شورویها درکُل شرافتمندانه جنگیدند، و تصور میکردند که مأموریتشان وظیفهای انترناسیونالیستی جهت کمک به یک کشور برادر بود که در معرض جنگ تحت حمایت آمریکا برای رژیم چنج قرار گرفته بود. در مناطقی که تحت کنترل شورویها بود، مدارس، چاه های آب، سیستم کشاورزی و نیروگاه هایی ساختند، و به جمعیت بومی کمک کردند که بنحوی در راستای یک زندگی معمولی زندگی کنند. ژورنالیست بریتانیایی، جاناتان استیل، یکی از مخالفان مداخله شوروی، مینویسد: «چیزیکه که من درسال ۱۹۸۱، و در سه دیدار دیگرم به چندین شهر در طول ۱۴ سالیکه حزب دمکراتیک خلق افغانستان در قدرت بود، شاهدش بودم، متقاعدم ساخت که این این رژیم اگر خوبتر از رژیم ارائه شده توسط مجاهدین مورد حمایت غرب نباشد، اما بدتر از آن هم نیست.» (۳۵)
بریتویت این دیدگاه را تصدیق میکند: «وقتیکه من در سپتامبر ۲۰۰۸ از افغانستان دیدن کردم – شهروند یکی از کشورهای خارجی که در آنجا میجنگید – بمن گفت که تقریبا هر افغانستانی را که دیده ام، بمن گفته که شرایط در دوران روسها بهتر بود… بمن گفته شد که روسها کارخانههای صنعتی ساخته اند، درحالیکه الان اغلب پولهای کمکی ارائه شده، بسادگی از جیبهای اشتباه در کشورهای اشتباه سر درمیآورد. هر شخصی در دوران روسها شغلی داشت؛ اکنون اوضاع بطور مداوم بدتر میشود. نحیب الله، آخرین پرزیدنت کمونیست، یکی از بهترین رهبران اخیر افغانستان بود: توده پسندتر از داوود، و همتراز با ظاهر شاه بود. ویدئوهای ضیط شده از سخنرانیهای هشدارانه نجیب الله در کابل بفروش میرسید – و معلوم شد که حقیقت دارد که اگر وی سرنگون شود، یک جنگ داخلی پیش میآید»(۳۶)
ارتش سرخ در هیچکدام از نبردهای عمده خود در افغانستان شکست نخورد؛ ارتش سرخ کنترل صدها شهر، روستا و جاده را در دست داشت، تنها زمانیکه بجای دیگری تمرکز میکرد، کنترل آنها را دوباره از دست میداد. آمریکا درست با میزان مناسب سلاحهای بشدت پیشرفته ای برای گروههای شورشی فراهم نمود تا بدینوسیله مانع پیروزی یا عقبنشینی اتحاد شوروی گردد. ریگان که در سال ۱۹۸۱ به مقام ریاست جمهوری رسید، حمایت از مجاهدین را افزایش داد و از سال ۱۹۸۵ ارائه تسلیحات به ده برابر افزایش یافت، که شامل موشکهای مشهور زمین به هوای استینگر اف آی ام- ۹۲(FIM-92 Stinger) مادون قرمز بود که روی دوش قرار گرفته و شلیک میکنند.
بعداز چندین دور از مذاکرات و کوششهای بیفایده جهت اخذ تضمین از پاکستان و آمریکا که آنها متعاقب شروع خروج ارتش سرخ به سیاست رژیم چنج ادامه نخواهند داد، بالاخره اتحاد شوروی خروج تدریجی خود را در ۱۵ ماه مه ۱۹۸۸آغاز نمود.
اتحاد شوروی، به این ترتیب شکست نخورده بود، اما بروشنی در هدف تحکیم حکومت حزب دمکراتیک خلق افغانستان و سرکوب قیام ارتجاعی ناموفق بود. بااینحال، منابع گسترده اقتصادی، نظامی و انسانی را هزینه کرده بود. هزاران جوان جانشان را از دست دادند. نفوذ دیپلماتیک شوروی به پائینترین حدش رسیده بود. همانگونه که خود شورویها پیشبینی کرده بودند، مداخله در افغانستان موقعیت آنها را در میان کشورهای درحال توسعه تضعیف نمود:
«مداخله ارتش سرخ درافغانستان منجر به انشعاب در جنبش عدمتعهد شد. این امر بلوک آنها را در سازمان ملل تضعیف نمود، بطوریکه هیجده کشور(برهبری الحزایر، هند، و عراق) جهت خروج شوروی حاضر به همراهی با قطعنامه آمریکا نشدند.»(۳۷)
باضافه، دهها هزار نفری که در افغانستان بشدت مجروح شده و به کشورشان برگشتند، اکثرا متوجه شدند که از لحاظ مسکن، بازنشستگی و حمایت روانی از آنها بخوبی مواظبت نمیشود؛ و در بیشترین موارد به رفقای بخاک افتاده آنها مقامی داده نشد که برازنده مأموریت انترناسیونالیستی آنها باشد. این امر با توسعه سیاست ضدکمونیستی و پوچگرایی(نیهلیسم) دوران گورباچف مطابقت داشت.
جنگ افغانستان، فراتر از تأثیر مستقیم اقتصادی، منجر به تضعیف بیشتر اعتمادبنفس شوروی و مشروعیت تودهپسند دولتش شد.
« درگیری در افغانستان برای اکثریت قریب به اتفاق شورویها به مثالی دوستنداشتنی و وظیفهای بشدت زائد تبدیل شده بود که دولتشان در جهان سوم انجام داد. بنابراین، از نظر آنها عقبنشینی از کابل، بمعنای پایان یک مداخله شکستخورده بود. در سال ۱۹۸۹، افتخار مشترک در شخصیت جهانی شوروی که فقط در چند سال قبل وجود داشت، دیگر موجود نبود. این افتخار مشترک مردم نه فقط با عدمایمان به سیستم شوروی جایگزین شده بود، بلکه همچنین با ایدهایکه رهبرانش منابع آنها را در خارج از کشور برباد میدهند، در صورتیکه مردم در داخل کشور در فقر بسر میبُردند… از آنجاییکه بخش قابلتوجهی از مشروعیت کُلی حزب کمونیست اتحاد شوروی براساس نقش ابرقدرت آن در خارج بود، عدمموفقیت در افغانستان به چالشی مرگبار برای مفاهیم عمده سیاست خارجی آن: قدرت نظامی شوروی و پیشرفت سوسیالیسم جهانی تبدیل گشت.» (۳۸)
تعدادی از شاهینهای آمریکا – و در واقع برخی از رهبران مجاهدین – مدعی بودند که این شکست شوروی در افغانستان بود که منجر به پایان اتحاد شوروی شد. برهان الدین ربانی، یکی از رهبران مشهور مجاهدین که در ادامه از سال ۱۹۹۲ تا سال ۱۹۹۶پرزیدنت دولت اسلامی افغانستان شد، ادعا کرد: «ما کمونیستها را مجبورکردیم از کشورمان بروند، ما میتوانیم همه مهاجمان را از افغانستان مقدس بیرون کنیم… اگر بخاطر جهاد نبود، کُل جهان هنوز در دست کمونیستها بود. دیوار برلین بدلیل ضرباتی که ما به اتحاد شوروی زدیم، و الهامی که ما به همه مردم تحت ستم دادیم، فرو ریخت. ما اتحاد شوروی را به پانزده بخش تقسیم کردیم. ما مردم را از کمونیسم نجات دادیم. جهاد به یک جهان آزاد منجر شد. ما جهان را نجات دادیم، زیراکه کمونیسم در اینجا در افغانستان بگور سپرده شد.»(۳۹)
زندگی واقعی، مانند همیشه، پیچیدهتراز آنیست که ما تصور میکنیم. جنگ افغانستان فقط یکی از چندین عناصری بود که منجر به تخریب شوروی شد؛ بااینحال، آمریکا شکستی جامع و ننگین در ویتنام متحمل شد، اما این شکست به فروپاشی آن بعنوان یک نهاد سیاسی نزدیک نشد. فساد اقتصادی، حمله رهبری به ایدئولوژی و تاریخ شوروی، ادامه روند بیثباتسازی و اطلاعات دروغ: تمام اینها کمکهای مهمتری در تخریب اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بودند. اما بدون شک فاجعه افغانستان نقش خود را بازی کرد.
در مقاله پنجم از این مجموعه مقالات، به ظهور میخائیل گورباچف میپردازیم و نقشی را بررسی میکنیم که سیاستهای پرسترویکا و گلاسنوست وی در تضعیف و سرانجام تخریب سوسیالیسم شوروی بازی نمود.
https://invent-the-future.org/2018/06/why-doesnt-the-soviet-union-exist-any-more/
دیدگاههای اخیر